فرصت داشتن و وقت داشتن. (ناظم الاطباء) ، قدرت و توانائی داشتن: در قعر بحر محبت چنان غریق بود که مجال دم زدن نداشت. (گلستان). ستم از کسی است بر من که ضرورت است بردن نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم. سعدی. در آن حدیقه که بلبل مجال نطق ندارد تو شوخ دیده مگس بین که بر گرفته طنین را. سعدی. خرماروز وصالی و خوشا درد دلی که به معشوق توان گفت و مجالش دارند. سعدی. ، میدان داشتن: بن فولاد همچنین در ایام آل بویه مجال عظیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 384). غم دل با تو نگویم که بجز باد صبا کس ندانم که در این کوی مجالی دارد. سعدی
فرصت داشتن و وقت داشتن. (ناظم الاطباء) ، قدرت و توانائی داشتن: در قعر بحر محبت چنان غریق بود که مجال دم زدن نداشت. (گلستان). ستم از کسی است بر من که ضرورت است بردن نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم. سعدی. در آن حدیقه که بلبل مجال نطق ندارد تو شوخ دیده مگس بین که بر گرفته طنین را. سعدی. خرماروز وصالی و خوشا درد دلی که به معشوق توان گفت و مجالش دارند. سعدی. ، میدان داشتن: بن فولاد همچنین در ایام آل بویه مجال عظیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 384). غم دل با تو نگویم که بجز باد صبا کس ندانم که در این کوی مجالی دارد. سعدی
فرصت دادن: به مجرمان در بیگانگی مزن زنهار مجال رخنه به ناموس اتحادمده. طالب آملی (از آنندراج). ، جولانگاه دادن. میدان دادن: بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی. سعدی. عزت فردانیت و قهر وحدانیت او غیر را در وجود مجال نداده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 22)
فرصت دادن: به مجرمان در بیگانگی مزن زنهار مجال رخنه به ناموس اتحادمده. طالب آملی (از آنندراج). ، جولانگاه دادن. میدان دادن: بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی. سعدی. عزت فردانیت و قهر وحدانیت او غیر را در وجود مجال نداده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 22)
وعظ گفتن. موعظه کردن. مجلس گفتن: و نیز گویند که در بنی اسرائیل سخط قحطافتاد و خلق در ماندند یوشع بر منبر آمد و مجلس داشت. (قصص الانبیاء چ شهشهانی ص 130). تا روزی مجلس می داشت، در دل موسی بگردید که مرا علم بسیار شد. (قصص الانبیاء ایضاً صص 123-124). و رجوع به مجلس گفتن شود
وعظ گفتن. موعظه کردن. مجلس گفتن: و نیز گویند که در بنی اسرائیل سخط قحطافتاد و خلق در ماندند یوشع بر منبر آمد و مجلس داشت. (قصص الانبیاء چ شهشهانی ص 130). تا روزی مجلس می داشت، در دل موسی بگردید که مرا علم بسیار شد. (قصص الانبیاء ایضاً صص 123-124). و رجوع به مجلس گفتن شود
فرصت یافتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). میدان یافتن. جولانگاه یافتن: اول آنکه در سخن مجال تصرف یافتند. (کلیله و دمنه). شبهت نکرد که دشمنی تقبیح صورتی کرده است یا حاسدی مجال فسادی یافته است. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 330). تو نیکو روش باش تا بد سگال به نقص تو گفتن نیابد مجال. (گلستان). مجال سخن تا نیابی مگوی چو میدان نبینی نگه دار گوی. سعدی. فراق دوست چنان سخت نیست بر دل من که دشمنان که به فرصت بیافتند مجال. سعدی. علی الخصوص که سعدی مجال مدح تو یافت حقیقتی است که ذکرش مع الزمان ماند. سعدی. افتاده در زبان خلایق حدیث من با توبه یک حدیث مجالی نیافته. سعدی. من نمی یابم مجال ای دوستان گرچه او دارد جمالی بس جمیل. حافظ
فرصت یافتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). میدان یافتن. جولانگاه یافتن: اول آنکه در سخن مجال تصرف یافتند. (کلیله و دمنه). شبهت نکرد که دشمنی تقبیح صورتی کرده است یا حاسدی مجال فسادی یافته است. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 330). تو نیکو روش باش تا بد سگال به نقص تو گفتن نیابد مجال. (گلستان). مجال سخن تا نیابی مگوی چو میدان نبینی نگه دار گوی. سعدی. فراق دوست چنان سخت نیست بر دل من که دشمنان که به فرصت بیافتند مجال. سعدی. علی الخصوص که سعدی مجال مدح تو یافت حقیقتی است که ذکرش مع الزمان ماند. سعدی. افتاده در زبان خلایق حدیث من با توبه یک حدیث مجالی نیافته. سعدی. من نمی یابم مجال ای دوستان گرچه او دارد جمالی بس جمیل. حافظ
اجراکردن. به مرحلۀ اجرا درآوردن. تنفیذ کردن، معمول داشتن. برقرارکردن: گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند. (گلستان). و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته... (تاریخ قم ص 5)
اجراکردن. به مرحلۀ اجرا درآوردن. تنفیذ کردن، معمول داشتن. برقرارکردن: گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند. (گلستان). و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته... (تاریخ قم ص 5)
عفو کردن. بخشودن. بخشیدن. معاف کردن: شیر گفت از این مدافعت چه فایده که البته ترا معاف نخواهم داشت. (کلیله و دمنه). همه وقت عارفان را نظر است دیگران را نظری معاف دارند و دوم روا نباشد. سعدی. گر بکشد و گر معاف دارد در قبضۀ او چو من زبون نیست. سعدی. من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق معاف دوست بدارند قتل عمدا را. سعدی. در جواب این غزل گستاخ اگر پیش آمده ست قاسم انوار خواهد داشت صائب را معاف. صائب. ز عناب اگر داشت خود را معاف نگردد چومی خون ز گلنار صاف. ملاطغرا (از آنندراج ذیل معافه)
عفو کردن. بخشودن. بخشیدن. معاف کردن: شیر گفت از این مدافعت چه فایده که البته ترا معاف نخواهم داشت. (کلیله و دمنه). همه وقت عارفان را نظر است دیگران را نظری معاف دارند و دوم روا نباشد. سعدی. گر بکشد و گر معاف دارد در قبضۀ او چو من زبون نیست. سعدی. من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق معاف دوست بدارند قتل عمدا را. سعدی. در جواب این غزل گستاخ اگر پیش آمده ست قاسم انوار خواهد داشت صائب را معاف. صائب. ز عناب اگر داشت خود را معاف نگردد چومی خون ز گلنار صاف. ملاطغرا (از آنندراج ذیل معافه)
روان کردن، انجاماندن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن بعمل آوردن: و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته
روان کردن، انجاماندن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن بعمل آوردن: و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته